سخنان کوتاه و پرمعنا
سخنان کوتاه و پرمعنا

سخنان کوتاه و پرمعنا

فلسفی

تاملی بر سخن رییس جمهوری در تاجیکستان


شهروند افتخاری ایران؛ از تعارف تا واقعیت
شهروند افتخاری دانستن غیر ایرانیان پارسی گو، باید از حد تعارف و مجامله فراتر رود و به شیوه ای که مصالح ملی هم در آن لحاظ شده باشد عملیاتی شود.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «هر کس که به زبان فارسی سخن بگوید و زبان حافظ و سعدی و رودکی و فردوسی و مولوی را بفهمد شهروند افتخاری ایران محسوب می‌شود.»

 این سخن را حسن روحانی رییس جمهوری ایران چهارشنبه 19 شهریور 1393 در جمع استادان و دانشجویان مرکز آکادمی تاجیکستان بر زبان آورد و در عین حال تصریح کرد:«هرآشنای زبان فارسی، ایرانی است؛ هرچند هر ایرانی، فارسی‌زبان نیست و در جهان فرهنگ و تمدن ایرانی، زبان‌های گوناگونی از آذری و ترکی و کردی وجود دارد.»

می توانیم این سخن دکتر روحانی را تعارف آمیز و تحت تاثیر فضای خاص فرهنگی و سخن گفتن حاضران به زبان فارسی و درخشش شعری از رودکی که در محل نصب شده بود، بدانیم و بر آن تامل نکنیم و بگذریم اما از آنجا که آنچه رییس جمهوری یک کشور بیان می کند موضع رسمی تلقی می شود و از تعارف فراتر می رود یا باید فراتر برود درنگ در آن و اشاره به تبعات و الزامات و اقتضائات آن اگر نه ضرورت که مناسبت دارد.

در این که همه ایرانیان فارسی زبان نیستند و زبان های گوناگون دیگری چون ترکی و کردی وجود دارد تردیدی نیست اما موضوع این گفتار، دیگر است. این است که رییس جمهوری هر فارسی زبان را «شهروند افتخاری ایران» خوانده است.

به این اعتبار می توان پرسید آیا با این توصیف از میزان سخت گیری ها در صدور روادید برای پارسی زبانان پاکستانی، افغان، تاجیک و دیگر سرزمین ها و نوع مواجهه با آنها در کشور کاسته خواهد شد؟
چگونه می توان کسی را شهروند – ولو افتخاری – دانست اما از او روادید خواست یا در صدور ویزا برای او بیش از حد سخت گیری کرد؟

شهروند افتخاری دانستن غیر ایرانیان پارسی گو، باید از حد تعارف و مجامله فراتر رود و به شیوه ای که مصالح ملی هم در آن لحاظ شده باشد عملیاتی شود. چرا که در غیر این صورت سخنی از سر مجامله و متناسب با فضای همان مراسم تلقی خواهد شد و در سفرهای بعدی تکرار آن امکان پذیر نخواهد بود.

چند سال پیش در سفر به هرات افغانستان از زبان فعالان فرهنگی بارها شنیدم که از سه موضوع سخت گله مندند:

نخست همین سخت گیری در صدور ویزای سفر به ایران بود. به گونه ای که یکی از شخصیت های آنان می گفت این سخت گیری ها حتی به نسبت پاره ای کشورهای اروپایی هم بیشتر است.

دیگر این که پس از دریافت روادید و حتی انجام سفر قانونی از نگاه پاره ای مامورین مرزی، افغان،افغان است و به همه به چشم پناهجو نگاه می شود و انگار نه انگار که به قصد سفر یا ایرانگردی آمده اند و مدعی بودند به ما که به صورت کاملا قانونی قصد ورود به کشور شما را داریم به همان چشم می نگرند که به افرادی که با عنوان مهاجر غیر قانونی مواخذه می شدند.

سومی هم به فرهنگ ایرانیان در مواجهه با گردشگران خارجی مربوط است که هر چه شخص موبورتر و چشم آبی تر و غیر پارسی گوتر باشد عزیز تر است و چنانچه پارسی گو باشد و از تاجیکستان و افغانستان و پاکستان آمده باشد به جای این که پارسی گویی او به موضوعی اشتراک افزا بدل شود نوع گویش او دستمایه مقایسه و گاهی استهزا قرار می گیرد!

سال ها پیش از دکتر احسان نراقی که به دریافت نشان «لژیون دونور» فرانسه نایل آمده بود پرسیدم این نشان ما به ازای مادی دارد یا محدود به ارزش معنوی است؟ پاسخ داد: در سفر به فرانسه وقتی این نشان را بر روی کت خود الصاق می کنم از میهماندار هواپیما تا تاکسی فرودگاه و پرستار بیمارستان می دانند که باید با دارنده آن رفتار احترام آمیزی داشته باشند و چنانچه مشکلی پیش بیاید پلیس و دیگر نهادها رسیدگی فوق العاده ای انجام می دهند. به بیان دیگر یک نشان در حد نمادین باقی نمی ماند و ترجمه و تکثیر می شود.

اکنون نیز اگر از عنوان شهروند افتخاری استفاده می کنیم قاعدتا به این معنی است که باید رفتاری مشابه شهروندان خودمان با دارنده آن داشته باشیم یا ساز و کاری اندیشیده شود که در میانه شهروند ایران اعم از پارسی زبان یا غیر پارسی زبان با شهروند غیر ایرانی غیر پارسی گو قرار گیرد.

شهروند افتخاری ایران؛ از تعارف تا واقعیت

شاید شبیه برخی کشورهای عربی که فارغ از ملیت بر پایه عرب زبان و غیر عرب زبان تقسیم می کنند و از همان فرودگاه شخص عرب زبان احساس نمی کند به کشوری دیگر سفر کرده است.

جان کلام همان است که از زبان رودکی گفته شده و بالای سر روحانی در محل سخنرانی نصب شد و رییس جمهوری ایران را نیز سر ذوق آورد: «هیچ شادی نیست اندر این جهان – برتر از دیدار روی دوستان» . پارسی زبانان، دوستان مایند ولو ایرانی نباشند و نیازبه توضیح ندارد که این سخن به معنی آن نیست که ایرانی بودن در گرو پارسی زبان بودن است همان گونه که پارسی گو بودن مشروط به زیست در جغرافیای کنونی سرزمین ایران نیست و ایرانِ فرهنگی بسا بزرگ تر از ایران جغرافیایی است.